یک فاجعه است وقتی تنهاتورومیخوام

روزي رئيس يك شركت بزرگ به دليل

يك مشكل اساسي دررابطه بايكي از

كامپيوترهاي اصلي مجبورشدبامنزل

دلم هر لحظه مي گويد تو را دادم به دست باد

به روي شب زدم بوسه وگفتم هر دو يك رنگيم

خدا مي داند آخر ما چرا

گاهی آدم طوری از کسی مهربونی میبینه که دیگه نمی تونه

ازش دل بکنه...

تموم بدی های دنیا رو به خوبی های اون می بخشه ...

از تمام دو رنگی های آدما به خاطر یکرنگی اون

پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی

 برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم. دویدن را